سيد علي سيد علي ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

سيد علي عشق مامان و بابايي

مامان تنبل

من به عنوان يه مامان اعتراف مي كنم كه خيلي تنبلم و دير دير برات مي نويسم. علي قشنگم باور كن وقتي ميرم خونه انقدر خستم كه ديگه حوصله اينكارو رو ندارم،سر كار هم انقد سرم شلوغه كه يادم ميره. بهر حال الان يه مدتيه براي اينكه تو گل پسرم تومسير رفت و برگشت خونمون و خونه مامان جون اينا اذيت نشي ،شبا همونجا مي مونيم.البته زحمتمون ميوفته رو دوش مامانجونت. خداروشكر امروز مامان عذرات هم از سفر برگشته و از فردا راحت ميشيم چون خونشو تا خونمون و شركت 5دقيقه هم نميشه. از شيرينكاريات بگم كه با روروئك ميوفتي دنبالمون.از رقصيدنت موقعي كه مامانجونت هامانرو برات مي خونه.از صداي مردونت موقع گريه كردنت،از بازي دنبال بازي كه عاشقشي.خلاصه علي عزيزم خيلي نازي و ...
27 شهريور 1390

علی و خالش

امروز ماما کار داشت و باید میرفت بیرون،برا همین قرار شد علی رو خالش نگه داره،١ساعت پیش زنگ زد گفت چرا علی نمی خوابه ،فداش بشم می گفت :صبح دنبال آقا مهدی افتاده و پشت سرش گزیه می کرده.عزیز دلم با احساسه،راستی نمی دونم صورت علی کجا خورده که کبود شده.  
23 شهريور 1390

علي و مامان جون

از غريبي علي با مامان جونش تو روز اول گفتم ولي خدارو شكر از روز دوم پسل نازم با مامان جونش رفيق شده.ماما مي گفت روز اول از غريبي همش مس خوابيد و لي از فرداش كه يخش باز شد ،آتيش مي سوزونه.ماما امروز علي رو حموم كرد.تعريف مي كرد ميخواسته علي رو بخوابونه و بجاي شيرخشك بهش آب داده اونم ناراحت شده و داد و بيداد راه انداخته كه چرا آب دادي. گل پسرم مردشده،سر غذا خوردن اصلا اذيت نمي كنه و مثل آدم بزرگا غذاشو تمام و كمال ميخوره.ديروز كه با بابايي رسيديم خونه مامان جون،ماما با علي از پشت پنجره منتظرمون بودن،عزيزم از دور كه مارو ديد كلي ذوق كرد(البته بين خودمون باشه99% ذوقش بابت ديدن باباييش بود نه من.   ...
21 شهريور 1390

غریبی

از امروز به مدت٢هفته قراره علی رو مامان نگه داره،صبح زود هم علیو بردیم گذاشتیم پیش مامان ،صبح که زنگ زدم حالشو بپرسم ماما می گفت :اولش که ما رفتیم بغض کرده بود و اینور انورو نگاه میکرد و دنبال ما می گشت،عزیز دلم چقد دلم براش تنگیده. هر دو ساعت یه بار تماس می گیرم حالشو می پرسم.پسر نازم ١١ ساعت در روز از ما دوره
19 شهريور 1390

دكتر

ديروز علي كوچولو رو برديم دكتر،براي خس خس سينه.نمي دونم چرا سينش هميشه خس خس ميكنه ولي تا ميبريم دكتر ،جلوي دكتر خس خس نميكنه.ديروز برديم دكتر طلاچيان  اين ششمين دكتره.ايشون نظر دكتر قبليرو رد كردن و گفتن كه بهتره فعلاً فقط جاي خواب عليرو درست كنيم و يه روز در ميون هم ببريمش دكتر. عزيزيم ديشب ماهي خورد .خدا يا شكرت بابت اين پسره ناز و شيرين
16 شهريور 1390

عشق شومینه

فکر کنم یه دو هفته ای میشه ننوشتم آخه درگیر پيش دفاعم بودم. علی کوچولوی ما هر روز شیرین کاری می کنه چند روز پیش از دستم عصبانی شد و شیشه شیرشو پرتاب کردم تو صورتم.قربونش برم یه آدم زیر بار نروییه که نگو. عشقشم شومینس میره زنجیره بالاشو می گیره میکشه هرچی آشغاله میریزه پایین.پنج شنبه و جمعه هم بردیمش پیک نیک.خیلی بهش خوش گذشت بچم اجتماعیه و دوست داره همیشه تو جمع باشه. راستی مامان بزرگش قراره بره مسافرت و مجبوریم تو این مدت علیو پیش اون یکی مامان جونش بزاریم  
16 شهريور 1390

بهترين شبهاي خدا

ديشب شب بيست و سوم بود و شب قدر علي كوچولو هم به اتفاق خانوادش رفت مسجد دانشگاه تهران براي احياء،فداش بشم جيمل مامان هر سه شبو تو مراسم شركت كرد. عزيز دل مامانش مثل مردا بود و ماماييشو اذيت نكرد.تو اونجا هم خانواده خالش،داييش،و ...ديد. خلاصه همه اونجا بودن آخه مراسم پرباري بود،آقاي قرائتي سخنران بودو خيلي مراعات ميكرد كل قرآن بالا سر گرفتنش 8دقيقه شد. راستي پسر مامان ديگه مرد شده و از غذاهاي ما ميخوره. ديروز رفتم دانشگاه و بالاخره بعد عمري پايان نامه امو تحويل پژوهش دادم و جلسه پيش دفاعم انشاءالله ميفته سه شنبه،اي خدا يعني ميشه من دفاع كنم و راحت شم از هرچي درس و دانشگاهه.   ...
2 شهريور 1390
1